( طر ح )
شانه هایم –
خسته اند ؛
دو دو می زنند از کار
از بی کاری
چشمانم ؛
دست هایم –
تَرک تَرک ؛
سرم انباشته از اعداد است
نقشه ها –
صف شده اند
سرم که خالی شد –
جایی دست وُ پا کنند ؛
یکی ترانه ای بخواند –
برای من !
گرسنه ام
گرسنه ی آوازی دسته جمعی
آوازِ کُر .
فلزبان.
۹۴/۲/۱۴
( در پسِ پُشتِ مِردُ مَکانم )
چیزی ، وول می خورد
در ژرفای درونم
مثلِ هراسِ از داس
یا –
خوردنِ ضربه به سر ، با چکُش ؛
دیگر کسی نمیترسد
نه از داس –
نه چکُش ؛
حتی من که زخمِ دیرینه ای دارم
میدانم –
ابزارها ، عوض شده اند
اما –
نمی دانم ، کدام هراس –
از غربالِ ذهنم ، رد شده است
که بر ریلِ خاطره هایم سوار ، میلغزد ؛
در پُشتِ غبارِ توهم –
ایستاده ام ؛
شبِ پُر قیر وُ سیاهِ ایست گویا
مردمان ، از پیِ شمع میگردند .
فلزبان
۹۴/۲/۱۴
( طر ح )
همیشه!
خجل است
از پُشتِ سرش ،
صُبح کاذب ؛
گرمی ی آغوشِ خورشید
راست –
گویش می کند.
فلزبان
۹۴/۲/۱۸