چند شعر از فلزبان

«شیر یا خط»

هر سکه –
دو رو دارد؛
اینک
بر زمینِ ما ن گویا
شیر ی نشسته است
که درد –
تا بُنِ استخوانم ، جاریست
از شمال نگاه کن از سَمتِ غرب
نه! نه!
سمتِ دیگرِ سکه را می گویم
دُم را –
چه تیپا خورده،

سگ سانانه؛
می جنبا ند؛
خط.
فلزبان
۹۴/۴/۳۱

واژه های فراری را
فرسوده کرده است –
سکوت؛
فریاد که می زنی
جان می گیرند –
پژمرده ها؛
قفل دهان شکسته باز –
سُرخ می شوند!
به جای سبز.
فلزبان
۹۴/۴/۳۰

برای جان باخته گانِ جوان و آرمان خواهِ اخیر به دستِ داعشی ها که سرباز و زاده و زائده ی سرمایه داری جهانی اند.
مُردگانِ پنهان شده به زیر خاک
پرچم های سنگی شان
در اهتزازی مدام
فریاد می زنند:
که ایم؛
و در کدامین نقطعه ی تاریخ –
به دستِ جلادی ، شدیم
تاریک.
و من دلخوش –
که این سویم
با –
زنده گان
که راه می روند؛
می خورند؛
می خوابند؛
خنده می کنند؛
سیگار می کشند؛
وانبوه انبوه ، شان –
در روز مره گی ها شان
نفس!
چشم ها شان ، کور
گوش هاشان ، کر
فریاد می کشم : آ ها ااااااااااای.
گُمان ،
آشفته با آبِ صدا کردم –
خوابِ مُرده گان را
که رقصان گشته اند ، چشمها
کجا بود ؟
این همه ، پنبه.
یکی گوشی به گوشم خوانده :
مپندار ما کر و کوریم
به گاهش ، خوب می بینیم
به جایش ، می شویم فریاد
تو –
سهم خود از این بیداد
گرفتی؛
با چُنین فریاد.
فلزبان
۹۴/۴/۳۰

گفتی :
چو دزدی با چراغ آید
گزیده تر –
بَرد کالا.
کنون امٓا
همه دنیا وُ ما فی ها –
شده!
کالا.
وشب با روز یکسان است
چراغی نیست
دزدی نیست
تو تا فردا بگو : آی دزد.
فقط
سرمایه است –
اینجا.
فلزبان
۹۴/۴/۲۳

( رقص هسته ای )
تو
برو؛
بچرخ؛
بزن؛
برقص؛
امشب که حلال است برو –
حالی کن
عقده های دلِ تو –
خالی کن؛
تو ، میدانی
همه ی شب –
تا سحر بیدارم؛
عاشقم دختر جان!
یک طلوع –
کم دارم.
فلزبان
۹۴/۴/۲۳

در سوکِ قربانیانِ سود و نبودِ ایمنی ، شهرام محمدی ها
بکُش!
برای سودِ تان.
برای سودِ بیشتر
عمری ست؛
هُل!
داده اید مان –
به قعرِ فقر
آقا.
کدام تان ؟
این همه سود مند ، بوده اید.
اینک بر جنازه ام سوار
هی کنید –
اسبِ مراد
ونشانِ حلبی ی لیاقت را
حال –
که سینه ام ، خوابانده اید به زیرِ خاک
در محلُه های کارگر ی مان ، بیآویزید.
آی!
کودکان مان
شهیدانِ زنده؛
ما شهیدانیم ، در جبهه ی کار
شانه هامان نردبان
بر دیوارِ سود؛
بر دیوارِ سود؛
بر دیوارِ سود؛
خیراتِ تان
محوِ این دیوار را
در انتظار!
فلز بان
۹۴/۴/۲۲

می بوسم
می بوسی
می بوسد
و می بوسند.؛
من، کارِ تو را
تو روی مرا
او، ارزش افزوده را
آنان همه شان ، سرمایه را.
فلزبان
۹۴/۴/۲۵

بیا!
گذشتن را –
بچکانیم
دروغ بود :
(بگذرد این روزگارِ…………
باید چکاند!
قطره قطره ی شرنگ
مُدام –
می زند شَتَک؛
تا –
به راهِ حلق ، راهی نیابد
دگر شرنگ
باید چکاند.
فلزبان
۹۴/۴/۹

نظر شما