حاشیه ای بر کتابِ بازخوانی انگلس اثر جان ریز

24 شهریور ماه 1397
» . . . سخن قلم را لختی بر شور بختی مردمی که در فلات ایران طی هزاران سال ستم شاهی خون آلود را کشیده اند، بگریانم . . . زیرا روند » آدمی شدن» روندی است که طی هزاران سال در تکامل مدنی جوامع بشری تحقق می پذیرد و تا زمانی که این روند به سر انجام نرسد ( که خود نظام اجتماعی باید به این تحقق کمک کند) خرد و هم بستگی مقهور شهوات درنده خویانه است.»
احسان طبری در کتاب نیمه تمام تاریخ بیهقی
شرایط پیچیده و حساسی است در پیچی تند و سرنوشت سازِتاریخی قرار گرفته ایم، آن هم در شرایطی که چشمان خیل بزرگ مسخ شدگان باورهای سنتی، در دیکتاتوری هایی که نزدیک به یک صدسال پس از انقلاب مشروطه ایران، هم چنان جهان بینی طبقه کارگر ایران را آماج تحریف های بدون استناد خود قرار می دهند. جوانان نا امید از باورهای » نابِ» حاکم، جستجوگرِ نگرشی، تشکل و باوری هستند که در آن فعال شرکت کنند.

چون در نا آگاهی و عدم یک شناخت طبقاتی ازباوری منطقی – علمی، به باورهای واپس گرای هزاران ساله ی خود، که آنها را دنباله روی بی اراده ی یک مراد کرده، دیگرباوری ندارند. ولی هنوز به این شناخت نرسیده اند که این خود آنها هستند که می باید، این بنیاد را پی بریزنند، نه دیگری. آن هم در این شرایط حاکمیت بازاریان سده های میانی که باز هم ما را، با سایه ای از خدا، زبان در کام دوخته اند. در حالی که از یک سو، در سطح جهانی سرمایه داری، عریان وعینی پنجه های خونین ش را بدون ضرورت پنهان کردن خود در پشت دموکراسی لیبرالی، با تحریم های اقتصادی و پس از آن با اتحادیه ی نظامی ناتو و لباس شخصی های تا دندان مسلح داعشی، طالبانی، القاعده ای و. . . ، در قلب هر ملتی فرو می کند، که مایل نباشد راه رشد اقتصادی نو لیبرالی را بپیماید وتا ابد مصرف کننده کالاهای ساخته شده ی آنها باشد. از سوی دیگرعروسک های دست سازمنطقه ایش را در پوشش » نو»، » مدرن»، » تاریخ نگار»، » فیلسوف بعد از این» و » دکترای اقتصاد» که در بی نهایت کمیت های اقتصاد وجامعه شناسی سیاسی، گرد و خاکی ایجاد می کند، روانه این شرایط پیچیده کرده تا هر روز با زایش جدید یکی از این به اصطلاح چپ های » نو» یا بزعم استادان لیبرل شان » مارکسیسم دانشگاهی»، ایدیولوژی طبقه کارگر را از زاویه ای تازه به جالش بگیرند و با چماق رسانه های اختناق، بر سر روشن اندیشانی بزنند، که دستانی بسته ولبانی دوخته دارند. آنهایی که برآیند مبارزه خونین شان با دیکتاتوری و نگرشهای سنتی – ایدآلیستی را حتی تاریخ نگاران لیبرال هم نتوانسته اند منکر شوند، لذا به تحریف آن می پردازند. ولی این»نو اندیشان» در شکل چپ و در درون مایه تهی از خرد و دانش و برخی مبارزان دهه پنجاه که سیر تحولات جهانی نتوانسته باور های دگم آنها را صیقل بدهد و آنهایی که دوران کودکی شان را استبداد سده های میانه لگدمال کرده است، قد کشیده اند ومایل هستند، با در دست داشتن خاری از ریگ زار سرمایه، تحریف خود را مطرح کنند. ولی چون قشر خاکستری مغزشان تربیت شده ی جامعه ای نابه هنجارو دانشگاهای علوم سده های میانه است، که با همراهی با نگرش پست مدرنیسم یا به نوعی همان فرمالیسم گذشته، معجون استثایی خلق کرده اند که در واقع از دانش تهی واز خرافت و نگرشی ایدآلیستی و تهمت وفحاشی پُراست. این ترکیب زمانی که با نفی مبارزه طبقاتی ونفی ایدیولوژی طبقه کارگر جهانی همراه گردد، به خوبی منافع امپریالیسم را پاسداری می کند و جایگاه طبقاتی چپ های»نو» را افشا می کند. البته این جماعت در اصل و فرع امپریالیسم را بدون نیازی به بررسی کم و کیف روند سرمایه در طی تاریخ سراسر خونین ش و دیدگاه هایی اولیه اش (لیبرالیسم) که دیگر مترقی نیست بلکه عامل بازدارنده دانش جهانی است، نفی می کنند. در غیر این صورت می باید لنینسم را تایید کنند، که تصور می کنند، این توهینی است به اندیشه» نو»ی آنها. نقدهایی با باورهای لاتغیرایدآلیستی و شیوه لیبرالی – ماکیاولیستی، که این بار دامن کسی را گرفته که بیش از یک قرن است این اندیشه ورزی را از دانش بشری زدوده است. برای کاربردی کردن این هدف مارکس را، آن هم مارکس دوران جوانی را که در حال تحقیق و پژوهش بوده، رو در روی کسی قرار می دهند که همراه و همدوش او فلسفه علمی را پایه ریزی کرده است. عامل درد و رنج این کودکان قد کشیده، فلسفه علمی است و نگرش دیالکتیکی آن؛ که همه باور های ایدآلیستی تاریخ بشریت را به چالشی همه جانبه گرفته است. از خود نمی پرسند: منتقدان فلسفه علمی چرا شهامت آن را ندارند که بدون برچسب کردن خود به مارکس، این اندیشه و اندیشه ورزان چپ علمی را نقد بنمایند؟! از این رو مجبورند مارکس جوان را خاتم الانبیای بچه های خیابانی طبقات سیر و نیمه سیروطنی جویای نام، کنند و دیگرانی چون، انگلس، لنین و استالین را با تحریف و واژه هایی مانند » به نظر می رسد» ، » به نظر می آید»، مترادف با پینوشه و فرانکو و هیتلر، موسولینی و . . . بنمایند. و برای استحکام مستنداتی که هرگز در کتاب شان نمی یابی کسانی را در جنبش کارگری جهان تایید می کنند، که تنها تیورسین های بزرگی بودند ولی پایشان در پراتیک می لنگید و به همین دلیل در عمل، باعث شکست انقلاب بزرگ کارگران و مردم آلمان شدند. انقلابی بزرگتر از انقلاب اکتبرکه با سکوت وعدم تحقیق در باره علل شکست آن، در عمل می خواهند بگویند انقلاب های کارگری نه در فرانسه( کمون پاریس) و نه در آلمان، مجارستان و اسپانیا هرگز به وجود نیامده تنها در یک کشور ضعیف سرمایه داری » روسیه تزاری» کاربردی شده است. کارگران ، ناوی ها و همه مردم خرده شده ی المان در جنگ نا خواسته جهانی اول، مردمانی که 24 ساعت مسلح در خیابان های یخ زده شهر های بزرگ آلمان منتظر دستور روزا و یار غارش بودند، تا قدرت دولتی (ارتش امپراتوری ودولت بدون پشتوانه لیبرال) را به دست بگیرند.( ولی بحث های روشنفکری این تیوریسین های » بزرگ» بدون توانایی درک یک پراتیک انقلابی در زمان چرخش های سریع تاریخی، نیازمند ماه ها روده درازی روشنفکری بود.) به اعتراف منابع تاریخی، کارگران، سربازان و همه زحمت کشان شهر وروستا آلمان آماده تغیر دولت سرکوبگرلیبرال آلمان که با نظامیان سرسپرده امپراطوری آلمان ( پس از شکست در جنگ جهانی اول) دست در دست هم داشتند، بودند. ولی از این رهبران، این » تیوریسین های بزرگ» برغم ارزشهای غیر قابل انکارشان، فرمانی صادر نشد، بدین گونه با غرق شدن در پیچیدگی های بحث های روشنفکری انقلاب را از دست دادند و شرایط ظهور نازیسم را فراهم نمودند. تا امروز، تخم و ترکه های لیبرالیسم فریاد بزنند چرا سوسیالیسم علمی در کشور های بزرگ سرمایه داری پیروز نشده است؟! آنها مبارزات کارگری در انگلستان و پیروزی کارگران در کمون پاریس و شکست انقلاب آلمان و پیروزی کمونیست ها در مجارستان را، و پیروزی بزرگ سوسیالیست و کمونیست ها در انتخابات آزاد اسپانیا را نمی بینند. به دیدگاه های اسپارتاکیسم های آلمان در کتاب آلمان میان دوجنگ مراجعه گردد. با این شیوه های لیبرال – ماکیاولیستی از شخصیت های بزرگ تاریخ جنبش کارگری جهان، چنان جنایت کاری می سازند که کسی شهامت ندارد در باره واقعیت این تحریف ها و چند و چونی کاستی ها در آن شرایط جهانی گفتگویی کند. پس از سالها توهین وتحریفِ دوران استالین، بدون پرداختن به کاستی های او، که تنها دامن برخی رهبران حزب کمونیست از جمله تروتسکی را گرفت، از او که، با یک رهبری سنجیده و با یاری خلق های اتحاد جماهیر شوروی، نازیسم و فاشیسم را در هم شکست و جهان را از فاجعه نازیسم نجات داد و المان و همه کشورهای شرقی اروپا را از چنگ نازیسم و کوره های آدم سوزیش ازاد ساخت؛ اقتصاد سوسیالیستی را با حمایت مردم وحزب کاربردی کرد، شخصیتی هم چون هیتلر می سازند. در واقع ساز امپریالیسم را می زنند، تا جهان بینی طبقه کارگر ایران وجهان را به جرم شکست ش که قادر نیستند علت آن را درک کنند، از تاریخ مبارزات خلق های جهان حذف کنند. تصورات و توهمات کودکانه خود را باور کرده اند وچون می دانند مخالفان آنها تریبونی ندارند تا آنها را به چالش بگیرند، چاک اندیشه های خیابانی را باز کرده اند و تحریف های مراد های غربی شان را بالا می آورند.
در کتاب باز خوانی انگلس اثر جان ریزترجمه روزبه آقاجری از زبان منتقدان » چپ نو» می خوانیم:
» ته مانده ای از سنتی فراموش شده به نظر می آید که می شود به تمامی نا دیده اش گرفت؛ ته مانده ای نظری – عملی که آن سنتِ فراموش شده را – مارکسیسم را – به گند کشیده است؟»
مترجم پرسش هایش را در گیومه ای قرار نداده لذا در نگاه اول تصور می شود این نگرش مترجم است. ولی مطالعه کتاب نادرستی نگاه اول را نفی می کند. در هر صورت این آن نگرشهایی است که به وسیله چپ ها ی نو، مطرح می شود. چپ هایی که برخی از آنها در دوران جنگ سرد از آلمان غربی و فرانکفورت سر بر آوردند و برای خارج کردن سرمایه داری جهانی از زیر نقد جهان بینی علمی، با سفسطه و غرق شدن در کمیت ها علت نا به هنجاری ها و بحران های دوره ای سرمایه را، وجود تضاد های ستیزنده در درون مایه و سرشت سرمایه داری نمی دانستند و به جای آن، پیشرفت تکنولوژی را عامل کاستی های سرمایه قرار دادند. دوران یاوه سرایی انها به سر رسید وبی ارزشی این نگرش، روشنفکران سرمایه را به سوی ترفند جدیدی کشاند که امروزه شاهد کاربردی شدن آن هستیم. ولی چون نمی توانند این » ته مانده » را نابدیده بگیرند به شیوه لیبرال – پست مدرنیستی به تحریف آن می پردازند. اگر نگاهی به سایت های اینترنتی بیندازید شاهد تهاجم همه جانبه به این اندیشه خواهید شد. » ته» مانده ای که در گلوی انگل های سرمایه (بازاریان سنتی،اقتصاد دانهای نولیبرالیسم، پیروان مارکسیسم ها دانشگاهی، چپ های نو،مارکسیسم های راستین، مارکس جوان و انشعابیون از احزاب و سازمان های بزرگی ، که پارلمان تاریسم و رفسنجانیسم را پیش گرفته اند و . . .) گیر کرده و قادر به نجات خود از آن نیستند، لذا دیوانه وار به این وآن لگد می زنند.

بازگشت بحرانِ رکود تورمِ دوره ای سرمایه داری جهانی در اوایل این سده جدید، لرزه مرگ به جان این ساختار واپس گرا انداخته، لذا ضروری دانستند علاوه بر جنگ افروزی، با کمک این خرده عوامل نا اگاه شان، چهره سوسیالیسم علمی را خدشه دار کنند. چون به خوبی درک کرده اند دوران عقب نشینی چپ کارگری جهان(مارکسیسم لنینیسم )به پیش روی بدل شده است. لذا پس از لجن پاشی به استالین بدون بررسی کاستی های واقعی ش که تحت تاثیر قدرت گرفتن نازیسم، فاشیسم و فرو رفتن همه اروپا به کام این دد منشان سرمایه به او تحمیل شده بودند، اینک نوبت انگلس رسیده است. کودکان تربیت شده ی مکتب خانه های این حاکمیت، که طوطی وار تنها هنرشان تقلید از این وآن است، دنباله روی این به اصطلاح روشنفکران » چپ نو» شده اند. درست مانند عمل کرد بچه خیابانی هایی شده اند که محصول 40 سال معنویت تحمیلی نظام مند، جوانانی که شیوه پوشش و آرایش غریبی ها را تقلید می کنند، بدون توجه به ساختار شکل خود، آن آرایشی را به کار می برند که فلان هنر ورز، مزدور سرمایه جهانی کاربردی می کند. یا باسن شان را با ورزش بدن سازی به شکل باسن جنیفرلوپز در می آورند تا شیخ های شیخ نشینهای خلیج پارس آن را بیمه کنند.این کودکان قد کشیده علوم انسانی دانشگاه های نولیبرالی برای اثبات استقلال خود؛ چیزی را نفی می کنند که از چند وچون آن اطلاعی ندارند وفلان نویسنده غربی برای خوش آیند اربابان مافیای سرمایه، نفی کرده ومی کند. آنها برای نشان دادن بزرگ شدن وبه رخ کشیدن دانشی که تنها مشتی اطلاعات پراکنده وایستا است، از واژه هایی استفاده می کند که می تواند معادل آن را در زبان مادریشان پیدا کنند. مطالعه آثار دانشمندان ایرانی معاصر را رها می کنند و به سراغ غازهای همسایه می روند. نمونه کارهای بزرگ دانشمندان ایرانی در زمینه علوم انسانی، تاریخ اجتماعی ایران اثر ماندگار مرتضی راوندی است که جامعه شناسی علمی و سیرتحولات تاریخی را به شیوه دیالکتیکی تالیف نموده و تاریخ تمدن چین، هند، یونان، ایران و مصر را در یک بررسی و تحقیق علمی در اختیار جامعه قرار داده است. ولی مطالعه آن، چون با دیدگاه دیالکتیکی است «حرام » است!!!! این روند حرام سازی از دهه سی – پنجاه به وسیله برخی روشنفکران بی خبر ولی ایسم باز، کاربردی شده است. مسلم است زمانی که نظر مخالف بررسی نشود، باور های کودکانه بدون چالشی، تایید مشتی جوانک خود بزرک بین قرار می گیرد. یا کارهای استاد فشاهی مانند از گات ها تا مشروطیت و تاریخ قرون وسطی اروپا وایران و کارهای ژرف و علمی احسان طبری مانند برخی بررسی ها و دیگر نوشته های این بزرگوار و . . . جامعه شناسی آریان پور و جامعه شناسی هنرش و . . . ولی طبق دستور مافیای سرمایه، نباید کارهایی را که با شیوه دیالکتیکی نوشته شده است، مطالعه کنند، چون » گمراه » می شوند!! ولی یک ضرورت دوران رشد وبلوغ ازاین » مارکسیسم های دانشگاهی» می خواهد که با لگد همه چیز را در خانه به هم بریزند، تا دیده بشوند.
نفی گذشته در صورتی که مستند به نگرش علمی – دیالکتیکی ( جهان سرمایه حداقل در شیوه تحقیقات علمی نمی تواند منکر شیوه علمی دیالکتیکی بشود زیرا بدون کابردی کردن این شیوه اختراع و اکتشاف و توسعه تکنولوژی غیر ممکن است) باشد می تواند دانش بشری را خلاق و پویا به پیش ببرد. ولی زمانی که نویسنده تحت تاثیر مکتب و نگرش سرمایه ساخته ی پست مدرنیستی و ایدآلیسم سده های میانه ( برکلی) باشد، (برکلی چون؛ زمانی که دیالکتیک به وسیله چپ های نو نفی شود ایدآلیسم عینی هگل خود به خود نفی می گردد، لذا تنها چیزی که باقی می ماند ایدآلیسمی از نوع توهمات برکلی است.) کار تحقیقی و پژوهشی دور ریخته می شود و نقدی پرخاش گرانه و بدون درون مایه و سرشت علمی، تنها به استناد نظرات روشنفکران طبقه متوسط جهان سرمایه، کاربردی می گردد. آن چه در مقدمه وترجمه کتاب بازخوانی انگلس ترجمه روزبه آقاجری صورت گرفته است در رد این اندیشه ها با شیوه خاص نگارشان ایشان است.شیوه ای که می توان ادعا کرد نمونه ای برای گریز از سانسور است وشاید تحمیلی از آن سو.
زایش این گونه باور های در مرتبه شناخت حسی تازگی ندارد، ولی در این شرایط خاص ایران، بسیار چشم گیر است. بر اساس ضرورت ها و نیازهای سرمایه داری جهانی هر بار از یک زاویه تازه، یک زایشِ ایدآلیستی با فرمی مارکسیستی صورت می گیرد، امروز با استدلال هایی مواجه هستیم که با استناد به فرهنگ کوچه و خیابان، توهین را چاشنی نقدشان می کنند. برخی از چپ هایی که ، در یک صفحه تلگرام میدان داری می کنند وچاشنی منطق تروتسکی، آن بلشویک و اندیشمند اوایل قرن بیستم را به فحاشی های دوران اختناق فعلی – وطنی آلوده می کنند و به خود افتخار می کنند که در برج عاج دانش جهانی نشسته اند، چون با ابتکاری استثنایی توانسته اند نقد را به رکیک ترین گویش بچه های خیابانی مجهز بنمایند، تا کسی شهامت نقد کردن آنها را نداشته باشد و اگر کسی خود را به آب و آتش زد و بدون توهین نقد آنها را پاسخ داد، او را از صفحه اقتصادی شان بیرون می کنند. در واقع با حذف فیزیکی، کار سانسورچی ها را به صورت کامل تری کاربردی می کنند.ترکیب حیرت آوری ازلمپنیسم تلویزیون وطنی که در برنامه های به اصطلاح هنری – طنزش توسط یک کارگردان و بازیگر مزدورِ پول و اختناق، اجازه می دهد از زبان یک بازیگر خانم گفته شود:
» نخود می خوریم و هنر در می کنیم»
مترادف قراردادن هنر و گاز روده به وسیله یک کارگردان به اصطلاح هنری در سطحی کمی بالاتر از فرهنگ فاحشه خانه ای، مترادف کردن سوسیالیسم با نازیسم و فاشیسم است.از این گونه نقد های مدعی » مارکسیسم نو» بودن در این جامعه که گرفتار بیماری خفقان شده، تازگی ندارد، هر روزه نوع تازه ای به جامعه عرضه می شود. البته چون این جماعت باور دارند که برای کسب درآمد باید «عقل معاش» داشت، از این رو با توجه به ارزش غیر قابل انکار مارکسیم لنیننیسم در ژرفای جامعه ی لب دوخته شده، توسل به نام مارکس ودیگر بزرگان این جهان بینی برای عرضه و فروش تیراژ بیشتر غیرقابل اجتناب می گردد. از این رو باید از مارکس یک خاتم الانبیا ساخت با باوری» لاتغیر» ( مارکس چنین گفت و منظورش چنین بود و . . .) با وانمود کردن به پیروی از اندیشه های دوران جوانیش. البته شاید در این بازار وطنیِ اندیشه های سنتی و باورهای سده های میانه، این نوع نقد، گامی به سوی مدرنیته محسوب گردد!!! علاوه بر جماعتی که خود را به اندیشه تروتسکی چسبانده اند ما شاهد، ظهورگروه «فلسفی» چپ های مرتضویسم هستیم که مانند برادر » حکمت» خود را بالاتر از این اندیش ورزان قرن نوزدهم می بینند. آن هم بدون توانایی طرح اندیشه ی تازه ای. بدین جهت با استناد به یاداشتهای دوران جوانی مارکس ، یادداشت هایی که مارکس آنها را دارای آن ارزشی نمی دانست که به انتشار آن اقدام کند. ولی » برادر» مرتضوی به کشف ارزش های پنهان آن شده اند. یا در واقع برادر مرتضوی مارکس را از خود مارکس بیشتر و بهترمی شناسد!!! وبا انتشار آن دست نوشته ها، مارکس جدیدی را به ما معرفی می کنند که با مارکس واقعی از زمین تا اسمان متفاوت است، ایشان زیرکانه هیچ اشاره ای به این واقعیت نمی کنند که مانیفست هم مربوط به دوران جوانی مارکس و انگلس است که دیکتاوری پرولتاریا را مطرح کرده اند بدین گونه ما دو مارکس جوان داریم یکی نویسنده یاداشتهای فلسفی و دیگری نویسنده مانیفست. تضادی لاینحل، یکی بزعم این جماعت » انسان باور» و دیگری نویسنده دیکتاتوری پرولتاریا. مارکس جدید به زعم منتقدین مارکسیسم لنینیسم در کتاب بازنگری انگلس » انسان باور است» چون انسان باور است بزعم این «چپ های نو» نمی تواند واضح دیکتاتوری پرولتاریا باشد. پس باید به جستجوی متهم اصلی که این نگرش را به مارکس تحمیل کرده است گشت. » فیلسوف بعد از این» در این جستجو نا کام است ولی چپ های » نو» ی،غربی نولیبرال، روی » استاد فلسفه بعد از این را» را سفید کردند و متهم اصلی را با یاری واژه های » به نظر می رسد»، » به نظر می آید» کشف کرده اند. که جان ریز مستند به آنها پاسخ داده و آنها را نفی کرده است. محفل مرتضویسم در مقدمه دو صفحه ای این نگرش، در یادداشتهای فلسفی مارکس، پرسشی را مطرح می کنند (که در نشریه چیستا در همان زمان انتشار کتاب، نقد شد) این پرسش توهم مترجم را در باره بنیان گذار فلسفه علمی افشا می کند؛ (نقل به مضمون)
» چرا مارکس به جای کار روی فلسفه به نوشتن کاپیتال پرداخته است؟»
این فیلسوف بعد از این ظاهرا کاپیتال مارکس را ترجم نموده ولی با این وجود این پرسش را مطرح می کنند!! آیا این بیانگر این واقعیت نیست که ایشان تنها واژه هایی را با کمک فرهنگ لغت نولیبرالی به پارسی بر گردانده؟ بدون آن که آنها را درک کرده باشد؟ بیچاره مارکس که شناخت علمی ش در سطح این » فیلسوف بعد از این» وطنی هم نبوده است. ایشان با افسوس تصور می کنند، اگر مارکس در مرتبه فلسفه ایدآلیسم عینی هگل درجا می زد و در آن » منجمد» باقی می ماند، شاید کسی دیگری به ماهیت استثمار سرمایه داری پی نمی برد، وپایان تاریخ سرمایه داری دچار چالش نمی شد. چون در همان تاریخ هم این ادعای پایان تاریخ مطرح بوده است. در حالیکه مارکس و هم کار و یاورش انگلس مدعی هستند فلسفه را از نگرش ایستایی ایدآلیسم عینی هگل نجات داده اند وماتریالیسم را ازمتا فیزیکی فویر باخ و بدین گونه فلسفه علمی و قانون بندی های سیر تحولات اجتماعی را کشف کرده اند. وبنیان فلسفه علمی را پی ریزی کرده اند. این چپ دوران خفقان، که تریبون های فراوانی برای طرح نظرات ضد مارکسیستی و واپس گرایانه اش دارد! هنوز پس از این همه ترجمه های کتابهای مارکس نفهمیده که ان بزرگان مدعی فلسفه علمی یا ماتریالیسم دیالکتیکی وتاریخی هستند. به مقدمه دوصفحه ای یادداشتهای فلسفی مارکس ترجمه حسن مرتضوی مراجعه گردد. از این دست اندیشه ورزی، کتابهای تازه و به ظاهر با نگرشی نو به بازار کتاب » جمهوری اسلامی ایران» هر روزه وارد می شود.
از دهه پنجاه وتا هم اکنون، برخی از واخوردگان طبقه متوسط، که آرزوی سرمایه دار شدن شان به ناکامی کشیده شده است، اندیشه ورزان بی مایه ای که هر روز خود را به یک ایسم برچسب می کنند و با هو و جنجال یک انشعاب » مدرن» ایجاد می نمایند، این رهنمود را به سمپات های چپ نمای خود تاکید می کنند:
» هرگز نباید آثار نویسندگان حزب توده ایران را مطالعه کنید چون آنها را از واقعیت چپ نو و مدرن دور می کند»
. (نقل به مضمون چون هتاکی های آن را حذف کرده ام) زمانی که دراراک و زمان کار پروژه ای در پالایشگاه شازند، در سال 1390 در گفتگو با یک مرتضویسم، ایشان را به مطالعه فلسفه علمی دعوت کردم و گفتم حداقل این منبع را مطالعه کنید سپس نظر بدهید و کتاب ماتریالیسم دیالکتیک امیر نیک آیین را به سویش دراز کردم، با ترس دستش را عقب کشید و گفت:
» من کتابهای این حزب . . . را نمی خوانم». و دوستی و ارتباط با من را قطع کرد. یک نمونه دیگرش زندانهای زمان شاه بود، که اگر یک زندانی سیاسی در زندان به مطالعه می پرداخت و با افسران حزب توده ایران با احترام برخورد می کرد، یک خاین به جنبش چریکی قلمدار می شد. آن هم در حالی که با همین نگرش به زندان افتاده بود. حتی در زندان عادل آباد شیراز در سال 55 به این دلایل بوسیله سمپات های سه گروه چریکی در زندان برای آن فرد دادگاه انقلابی تشکیل می دادند و با یک سیلی او را اعدام انقلابی می کردند و از کمون رفقا اخراج می نمودند. عوارض سمپاشی های سیا و ساواک در ایران و برنامه ریزی دراز مدت آنها برای دور نگهداشتن جوانان و روشنفکران از این حزب، حزب توده ایران با هزاران شهید وبیش از هفتاد سال مبارزه ای خونین، در عمل هنوز کاربردی می گردد. زیرا اکثر منابع کلاسیک های فلسفه علمی به وسیله دانشمندان این حزب ترجمه شده است.
به دلیل یک صد سال دیکتاتوری با بهارهانی کوتاه، این شیوه ی مزدوران سرمایه، تا به امروز موفق بوده و تاثیرات مخرب خود را بر امکان رشد روند شناخت منطقی در ایران به جا گذاشته است. از این رو سیر تحولات اجتماعی – تاریخی در دوران معاصر در ایران، همیشه بر پایه یک حکومت مطلقه تکرار شده است. در صورتی که یک پژوهشگر قصد تحقیق و بررسی علمی سیر تحولات اجتماعی تاریخ معاصر ایران را داشته باشد، با پرداخت مقداری پول بیشتر، هر کتابی را که از این حزب به خواهد می توانید در بازار سیاه کتاب خیابان انقلاب تهیه کنید ومستند با مدرک به نقد علمی این حزب و ایدیولوژی طبقه کارگر ایران بپردازد. ولی چپ نوایرانی، بچه مسلمان است و حلال و حرام سرش می شود و. . . تازه مطالعه آثار علمی، با نگرش چپ های» نو» در تضادی ستیزنده است. فعلا این جماعت و » مارکسیست های دانشگاهی» دور و ور چپ های مدرن می چرخند، که کتاب هایشان نه به صورت بازار سیاه بلکه آزاد و شیک، پشت ویترین کتاب فروشی ها با طرح های زیبا، رنگیِ و مشتری پسند به خواننده چشمک می زنند و از سازمان ارشاد هم سر بلند و بدون سانسوربیرون آمده اند. تا روند شکل گیری یک تشکل کارگری – مردمی در ایران کاربردی نشود و دور باطل امپریالیسم ساخته ی، تکراریک روند تاریخی استبداد و اختناق سده های میانه، هم چنان سیر تحولات اجتماعی ما را رها نکند.از ویژگی های این جماعت » چپ نو» ناتوانی در ارایه راه حلی برای کاربردی کردن آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه است. البته آنها این گونه اندیشیدن را جزو وظایف » روشنفکری» خود نمی دانند. زیرا سرمایه داری وجود دارد و به جایگزینی نیاز ندارد. ولی این واقعیت درونی شان را به زبان نمی آورند، تا بدین گونه هوادارانشان خواسته و ناخواسته به عمله حقیر سرمایه داری جهانی بدل گردند. سیاهی لشکر روشنفکری ناتو و بخشهای خصوصی امنیتیِ سیا.
هرگز یک اعلامیه سازمان چریکی های فدایی خلق ایران را فراموش نمی کنم. این سازمان انقلابی، زمانی پیش از پیروزی انقلاب 22 بهمن ماه سال 57 به یک کنسولگری یا سفارت ایران در اروپا حمله کردند وتعدادی از اسناد سازمان سیا بدست شان افتاد، که سر سپردگی ساواک این سازمان امنیتی وابسته به امپریالیسم را نشان می داد. در یکی از این اسناد که در ضمیمه کار 40 یا 13 منتشر شده بود، چنین دستوری از طرف سیا به ساواک داده شد. ( دستوری که بیان گر این واقعیت بود که شاه تنها یک عروسک خیمه شب بازی است و به نیابت از طرف امپریالیسم در ایران حکم می راند)
» همه ی گروه های مبارزه با رژیم شاه بالقوه می توانند دوست ما یاشند؛ مگر اعضاء حزب توده ایران، که به هر صورت باید سرکوب شوند»
نقل به مضمون، رهبران سازمان چریکهای فداییان خلق ایران دارای آن صداقت انقلابی بودند که این سند را منتشر کردند. بر خلاف برخی رهبرانی که دیگر سمپات نولیبرالیسم شده اند و به دامان سرمایه داری «خود ترمیم گر» پناه برده اند ولی هنوز می خواهند از نام آن سازمان مردمی و باورمند به مارکسیسم لنینیسم برای خود وجه ای کسب کنند.امپریالیسم و سازمان اطلاعاتی ش سیا و . . . بیش از گذشته در این زمینه ها فعال هستند واین گونه سیاست ها را به پیش می برند. چون به خوبی آگاهند که دشمن بالقوه و بالفعل این ساختارطبقاتی سرمایه داری امپریالیستی جهانی، نگرش علمی است که ایدیولوژی همه احزاب کمونیستی هم چون حزب توده ایران است.
در کنار مبارزه بزرگ این احزاب مجهز به ایدیولوژی مارکسیسم لنینیسم همیشه هم شکست وجود داشته وهم پیروزی. روشن اندیشان این جهان بینی هرگز از بزرگترین شکست ها هم، پا پس نگذاشته اند و هم چنان در میدان مبارزه طبقاتی، شکلی از مبارزه را کاربردی کرده اند. از شکست مبارزات کارگران پاریس، در کمون پاریس، تا شکست انقلاب در آلمان، شکست بزرگ سوسیالیست ها و کمونیست ها در اسپانیا، شکست سوسیالیست ها در شیلی ودر نهایت شکست بزرگ جبهه کار در شوروی. باید از این شکست ها بیاموزیم، و یاد بگیریم دستآوردی را، که با خون هزاران مبارز به دست آورده ایم، به شایستگی پاس بداریم. عدم شایستگی ما در پاسداری از این دستآورد را نباید به حساب فلسفه علمی قلم زد، این یک تحریف است. درس های تازه و ایستادگی را باید آموخت، نه سقوط به ورطه سرمایه را. یک مبارز مسلح به ایدیو لوژی علمی نه از شکست وحشتی دارد ونه از مرگ، باورمندان به این ساختار اندیشه در گذر زمان در کنار مبارزه اشان همیشه شاهد این گونه تحریف های خرده کاسب کاران حاشیه سرمایه در اشکال متنوع بوده اند و باز هم خواهند بود. تعجب آور نیست که همه خرده هواداران سرمایه شمشیر را از رو بسته اند و هرکدام از راهی، تیغ بر این اندیشه می کشند . منتقدان جهان بینی فلسفه علمی در کتاب بازخوانی انگلس ترجمه روزبه آقاجری زیر پوشش نقد انگلس، کودکانه با شمشیری پوشالی با تحریف و استناد به کتابی منتشر نشده از او، به نام » دیالکتیک طبیعت» که انگلس روی آن نوشته و یاد آوری کرده بود، باید » همه ی این، حک و اصلاح شود» و با یاری جمله هایی که تردید وعدم قاطعیت از آن می بارد» به نظر می رسد، به نظر می اید» رویه 23 و 26 و. . . قصد نابودی چنین باوری را دارند. از این رو با نگرش » چپ نو یا دانشگاهی» می باید و ضرورت دارد، از مارکس ضد نگرش الهی ولی جوان؛ پیامبر و یک خاتم انبیا با مشتی اندیشه های لاتغیر ساخت تا از نظام امپریالیستی که واضح ساختار اقتصادی آن لنین بود، حمایت کرد. دستور کار سرمایه داری امپریالیسم برای خود گم کردگان وادی دیکتاتور زده ی جهان عقب رانده شده؛ از یک سو پرورش این گونه روشنفکران است و از سوی دیگر با آموزش نظامی مشتی بی دانش خرافی، القاعده و طالبان وداعش را خلق و مسلح می کند تا از همه امکانات و زوایای برای بقای فرسوده سرمایه داری جهانی بهره گرفته باشد.
باید یاد آوری کنم که در این نقد آنچه اهمیت دارد ومهم است، نگرشی است که از نویسنده های چپ نو جدا شده و دیگر مستقل از آنها در جامعه به سیاه نمایی اندیشه های علمی می پردازد. فرد می تواند تغیر کند و دگرگون گردد، اگر در او صداقتی باقی مانده باشد. ولی اندیشه ی جدا شده از او، بدون تغیر و تحولی هم چنان با روندی بدون توقف، مانند کاردی به تخریب چهره واقعیت می پردازد، حتی اگر منتقدان دیگر، مایل نباشد این تخریب صورت گیرد. از سوی دیگر، باور دارم این گونه تلاش های کودکانه نیازی به پاسخ گویی ندارد زیرا در یک دموکراسی احتمالیف همه این اندیشه ها با درون مایه شناخت حسی، به سرعت هویت خود را از دست می دهند و از میان می روند. ولی تاثر انگیز جوانان صادقی ند که در روند این عمل کرد روشنفکران سرمایه جهانی، نابود می شوند و تباه می گردند. از این رو از نظر من نقد به یک ضرورت بدل می شود، زمانی که شاهد هستیم، تهاجم واپس گرایان برای انحراف در دانش و خرد نمایندگان چند تشکل کوچک یا بزرگ کارگری در این شرایط به وسیله عوامل این نگرش ها با نام های قلمبه ی حزب کمونیست کارگری،حکمتیسم،اتحادیه ها و فعالان کارگری که هنرشان انشعاب در این تشکل های کارگری است، با طرح شعارهایی چپ روانه آشکار و پنهان به تخریب و کوچک کردن این تشکل ها می پردازند، که تا امروز هم موفق بوده اند. یک نمونه اطلاعیه یکی از این نمایندگان کارگری در پاسخ گویی به ایراداتی است که کارگران بر او گرفته اند. در یک درگیری صنفی یکی از این رهبران نا آگاه کارگری به جای پاسخ گویی به کاستی ها در تشکل صنفی ،انواع لیچار را نثار حزب توده ایران وسازمان های مبارزی می کند که در بدترین شرایط تاریخی در دوره استبداد و شکنجه » آری از مهری» سینه جوان خود را آماج گلوله های این ساختار سیا ساخته، نمودند. زیرا تصور می کنند، این انتقادات از تشکل صنفی، برخاسته از این نگرش می باشد. همان گونه که دولت وقت هر انتقادی از مناسبات اقتصادی نولیبرالی حاکم را، به این جهان بینی نسبت می دهد و منتقد را وادار به سکوت می کند. آری سوسیالیسم علمی خاری است در قلب هر واپس گرایی، هرچند خود را » ناب» بدانند و یا » نو». حداقل عوارض این سمپاشی ها، دامان جوانانی را می گیرد که گرایشی به این جهان بینی دارند. لذا ضرورت مبارزه ایدیولزیک در دستور کار یک فعال کارگری آزادی خواه قرار می گیرد، فعالانی که از نقد مستند استقبال می کنند نه از فحاشی با معیارهای پست مدرنیستی و بدون مستندات. چپ های دیگری که با دانش اقتصاد نولیبرالی به » دکتر بعد از این» رسیده اند، نیز، به میدان این مبارزه کشیده شده اند که با محفل مرتضویسم ارتباط تنگاتنگی دارند. این دکتر بعد از این جوان که به ظاهر در محافل خصوصی چپ قلمدار می شود در زمینه تخصص خود اقتصاد، جز محافظه کاری و غرق شدن در معلول ها کاری دیگر را انجام نمی دهد. ولی با صغرا وکبرای جزییات، نوعی اقتصاد سوسیالیستی بدون باور به وجود امپریالیسم همراه با نفی لنینیسم را فریاد می زند. این جناب هم برای مطرح کردن خود، در یکی از کارها یش پا را از رشته خود فراتر نهاده اند، بدون توانایی تعمیم این دو دانش ( اقتصاد و جامعه شناسی) به هم ودرک تاثیر متقابل آنها، مراحل کلی سیر تحولات اجتماعی مارکسیستی را به تعدادی بیش از موارد اعلام شده رسانده اند. آری، ایران در زیر بارش توفانی اندیشه های ایدآلیستی، «مارکس جوان»، » چپ نو» بدون ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی در حال خفه شدن است. باید روزنی جستجو کرد تا نفسی کشید.
مترجم در رویه 7 کتابش و رویه اول مقدمه اش به نقل از مارکسیسم های دانشگاهی، اعلام نموده اند:
» انگلس . . . ته مانده ای نظری – عملی که آن سنتِ فراموش شده را – مارکسیسم را – به گند کشیده است؟ اصلا چرا باید در باره مردی حرف زد که «انسان باوری» مارکسی را به » جبر باوری» ای نا انسانی بدل کرده است؟ در ادامه . . . برای ما از همه مهم تر سویه سیاسی رد و طرد مارکسیسم – لنینیسم.». . .در رویه 8 . . . به هر شکل در هم کوبیدن انگلس، در هم کوبیدن آن پایه نظری ای است که مارکسیسم – لنینیسم برآن قرار گرفته است. . . . یا آن چنان که » جان ریز» می گوید» جستجو برای گناه نخستین» – ذات باوری چیره بر همه آن تحلیل هایی است که انگلسِ علم باور را نقطه عطف تحریف مارکسِ فیلسوف و کل نظریه می شناسد:» گوهر پاک آغازین را وارث نا لایق آلوده است.»
در ادامه: » در این جا همصدا با جان ریز باید به نقد هایی که در خور جنبش مارکسیستی به مارکس و انگلس شده است اشاره کنم و آن ها را در جایگاهی جدا از این گونه اتهام زدن ها و کژ دیدن ها بنشانم.» در ادامه . . . » اما دغدغه من در این پیش گفتار بیشتر پرداختن به روند طرحِ این مسیله در ایران است.»
ما برای همه جوانانی که در جستجوی حقیقتی قابل انطباق بر واقعیت ها هستند آرزوی پیروزی و سرافرازی می کنیم.
کانون متحد کارگری
ناصر آقاجری
24 شهریور ماه 1397

نظر شما